اگرچه من تو را زیاد نبرده ام هنوز


                                

             ولی تو در غبار غربت شبان بی ستاره ات



      مرا به گم ترین ستاره های دوردست

 

خاطرت کشانده ای

                 مرا کنار خاطرات رفته از خیال خود نشانده ای

!!

وقتی کسی رو دوست داری، هرگز به این فکر نکن که او چقدر دوستت داره
چون به محض اینکه بخوای دوست داشتن رو اندازه بگیری دیگه دوستش نداری

 

ماه من

ماهه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره
دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره
ماهه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن
ماهه من غصه نخور مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه
ماهه من غصه نخور گریه پناه آدماس
ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنماس


ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماهه من غصه نخور خیلیها تنهان مثل تو
خیلیها با زخمای زندگی اشنان مثل تو


ماهه من غصه نخور زندگی خوب داره واسش
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماهه من غصه نخور



دنیا رو بسپار به خدا
هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا

 

بانوی فروردین من...

برای او که حکایتی بی انتها هست مینویسیم و

صدها شاخه گل رز سرخ را در سبدی

آکنده از صفا به همراه هزاران تبریک تقدیمش 

میکنیم و صدها کبوتر سفید را در

آسمان رها میکنیم تا  اول فروردین زاد روز سبزش را به او تبریک بگوییم

 

 دختر فروردین و فال


  ریتم قشنگ عاشقی ، ترانه ی اول سال

  بهار به اعتبار ِ تو ، تو کوچه پرسه میزنه


  از بوم ِ باریک ِ لبت ، ترانه دل نمیکنه 

 

  تو چشمای تو پُر زدن ، تعبیر ِخواب ِ آسمون


 همنفسِ  نگات شدن ، آرزوی رنگین کمون 


 

 بانوی فروردین من


 ای عشقُ ،  ای آیین من


 دوست دارم ، عاشقتم


 لیلای من ، شیرین من
 


 

 ای از شکوفه اومده ، ای از سپیده سر زده


 تو هفته های صورتی ، کی گفته نقّاشی بده


 مداد  رنگی تُ بده ، ثانیه هامو  رنگ کنم


 آخه منم دلم می خواد ، لحظه های مو قشنگ کنم 


 بانوی شب های بهار ، ای از بنفشه یادگار


  تو ماه آسمونمی ، ستارَه تُ  تنها نذار ! 


  فرشته ی ماه قشنگ ، با چشمای ترانه رنگ


  غزل ترین بهانه ای ، دوسِت دارم با دل تنگ ! 

از کتاب تولدت مبارک _ شایا تجلی

آیا ...

 

می توان آیا غم یک مرد را , ترسیم کرد؟
     نقشه ی جغرافیای درد ر ا ترسیم کرد؟

        می توان آیا به روی بوم پر نقش بهار
          وسعت اندوه برگ زرد را تر سیم کرد؟

            می توان آیا به گرد کودکی گم کرده راه
              ازدحام مردم بی درد را ترسیم کرد؟

                می توان آیا درین هرم نفس گیری که هست
                  نقش دلخواهی ز آه سرد را ترسیم کرد؟

               می توان با دیدن دستان سرشار از تهی
              سا یه ی رنج دل یک مرد را , ترسیم کرد؟

               می توان در پیش روی آیینه, این چشم باز
                   نقش پلک نیمه باز گرد را ترسیم کرد؟

                 می توان در امتداد حیرت آیینگی
              حیرت مجنون صحرا گرد را, ترسیم کرد؟

           و می پرسم , بگو با من که آیا میتوان
          غربت دل های غم پرورد را ترسیم کرد؟

کاش

 

کاش مختصات کردارمان روی ربع اول همان طور می ماند و به سمت ربع های دیگر نمی رفتیم .

کاش تابع تمامی اعمال خوبمان اکیدا صعودی باشد تا به مقصد برسیم .

کاش تابع گناهانمان نزولی باشد تا در یک جایی بالاخره پایان پذیرد .

کاش لااقل تابع گناهانمان این قدر پیوسته نباشد و حد اشتباهاتمان به بی نهایت میل نکند.

کاش از سخن های بیهوده و اعمال مکروهه که فراوان هم هستند جذر می گرفتیم.

کاش دنیا با تمام دلخوشی هایش در نظرمان نقطه ای تو خالی باشد و بس.

کاش انتگرال های بی حرمتی هایمان در محضر درست، توبه باشد.

کاش بتوانیم اعمال نیک و بسیار اندکمان را به توان برسانیم تا به حساب آیند.

کاش آهنگ رو به افزایش حجم روز مرگی ها، به ما فرصت فکر کردن به خود را بدهد .

کاش راه راست را انتخاب کنیم ، که اگر نکنیم یا به هدف نمی رسیم و یا دیرتر میرسیم.

کاش لگاریتم کلیه اعمالمان در مبنای رضای خدا برود تا مقبول درگاهش واقع شود.

کاش لحظه های خوب مناجات را یک جا می شد جمع کرد تا از دستشان ندهیم و فراموششان نکنیم.                                                   

                                              کاش .......

گل یاس

 

خوش بحالت گل یاس

که سر آغاز سخن از تو شکفت.

قسم پاکی  بی رنگ و ریا

رخت شب تاب عروسان

دختر کولی بکر

چشمه ی جوشش عشق

قلب مهتاب و شکرخند پلنگ

دانه ی برف سپید

قله ی کوه بلند

ابر دلداده به باد

دفتر ثبت حقایق

شده رویای سفر های بلند

...........................

همه در دایره ی راز سپید تو شکفت!


 

خوش بحالت گل یاس

که نداری غم پرواز و نداری غم عشق

تو بیا ، این سخن از من، تو بگو

تو بگو،درد دلم را تو بگو

تو بخوان،رنج و غمم را تو بخوان

شده ،آهنگ دلم را تو بزن

یا به زخم دلم آواز غم انگیز بخوان.

خوش بحالت گل یاس

که نداری دل بیمار و نمانی بیدار

شب هجران و فراغ

چشم در راه و خراب

دل_ افسرده به داغ

شده ،در خواب سپیدت

به سفر کرده ی ما

برسانش تو سلامی و بگو ای دلدار

تن بیمار مرا این شب چرکین برد از خاطره ها

شود آیا گذری کرده،وداعی گویی؟


خوش بحالت گل یاس

که نماندست مرا وقت قرار

تو بپویش

تو ببوسش

گل رویش،به وقار.

خوش بحالت گل یاس!

آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است ؟؟؟؟

 

شیشه ای می شکند ...

یک نفر می پرسد...

چرا شیشه شکست؟

مادری می گوید...

شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...

باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت...

مرحمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب دیدم...

هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟؟؟

**٬**

 

درد کشیدنت را ارزو نداشتم

کاش می گفتی تو چه خواستی که من به تو ارزانی نداشتم

خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

 

از خدا پرسیدم:

خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جوب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی

نفرین به هر چی رفتنه

 

 ای ناز ِ مهربون سلام ، باز اومدم به دیدنت

حال و هوام بارونیه ، از غمه پر کشیدنت 


همبازی قشنگ من ، حالت چطوره مهربون ؟

خوش می گذره بدونِ ما ، زندگی توی آسمون ؟


خورشید خانوم  ،  حالش خوبه؟ از آسمونا چه خبر ؟

اینجا هنوزم ابریه ، از وقتی که رفتی سفر


 عزیزم از خودت بگو ، چشمای نازت چطورن ؟

جات خالیه روی زمین ،  بچه ها از گریه پُرن 


از وقتی رفتی بدجوری ، ساکت و دلگیر کلاس

نوشته هات پاک نشده ، هنوز روی تخته سیاس


دوشنبه کارنامه دادن ، نمره ها خوب نبود زیاد

خانوم مدیر از تو که گفت ، گریه اَمونمون نداد


خیلی دلش گرفته بود ، از نمره هات حرفی نزد

می گفت معدلت شده ، دوباره نوزده و نود


راستی پریروز مامانت ، اومد دوباره مدرسه

می گفت دیگه تو خونمون ، صدام بهش نمیرسه


بهم می گفت چند شبه که ، حتی تو خواب ندیدتت

یه دسته گل آورده بود ، بذار روی نیمکتت


دلم می خواد برات بگم ،  چی شده این بیست و سه روز

هیشکی فراموش نکرد ، همه به یادتن هنوز


فراشِ پیرِ مدرسه ، دیروز سراغ ِ تو گرفت

لاله بهت سلام رسوند ، آدرس ِ داغِ تو گرفت


این شمعا رُ اون داده بود  ، دلش می خواست خودش بیاد

اما بازم هر کاری کرد ، باباش اجازه نمی داد


 

مبصرِ اخموی کلاس ، دلش واسه تو تنگ شده

شبنم احمدی حالا ، عاشق شده ، زرنگ شده 


ترانه رُ یادت میاد ، این روزا خواستگار داره

دوربرش نمی شه رفت ، همش می گه که کار داره 


افشینُ که یادت میاد ،  اون که بهت شماره داد

این روزا به هوای تو ، همه جا دنبالم میاد 


چند بار ازت خبر گرفت ، گفت : اتفاقی افتاده ؟

امروزم انگار اومده ، پشت درختا ایستاده 


هنوز خبر نداره که  عشقش از اینجا پَر زده

امرزو دیگه آوردمش ، ببین چقد حالش بده 


چه روزگارِ سختیه ، طاقتِ من تموم شده

تمومه خاطرات خوب ، با رفتنت حروم شده 


خُب بگذریم باز چه خبر ؟ خدا واسه تو چی نوشت ؟

انگاری خوش می گذرونی !  تنها که نیستی تو بهشت ! 


هفته ی بعد قراره که ، دسته جمعی با بچه ها

یه سر بیام به دیدنت ، با چند تا  از معلما 


حالا  دیگه باید برم ، آخه د اره دیرم می شه

بازم میام به دیدنت ، تا عمر دارم ، تا همیشه...


از کتاب نفرین به هرچی رفتنه

 شایا تجلی

دعا

 

دعا

اگر برای نیل به شادی دعا می کنید و ظلمات غمهای خویش را به آسمان می فرستید شادی شما نیز باید نور صبحگاه قلبتان را در فضا پخش کند،
و اگر هنگامی که روحتان شما را به دعا می خواند کاری جز گریه نمی توانید کرد،
روحتان باید شما را چندان بدین گریه بر انگیزد و چندان پافشاری کند تا بتوانید با خنده و شادی به آستان دعا روید

زرتشت

 

چنین گفت زرتشت اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن ...

اگر کسی را دوست داری خردش نکن...

اگر دستی را گرفتی رهایش نکن...

 مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند

(*)

 

 

هرشب که فرصت می کنم جویای حالش می شوم
از خویش بی خود گشته و مست خیالش می شوم
در آسمان آرزو هر دم صدایش می زنم
چشمم چو بر رویش فتد محو جمالش می شوم
در هر شب تاریک من بدر است ماه صورتش
از شرم این دیدار نو من هم هلالش می شوم
جاریست اشک از دیدگان هرآن که یادش می کنم
مقبول درگاهش شوم اشک زلالش می شوم
سرگشته و حیران شدم دلتنگ و بی ایمان شدم
گویم به هر شیدا دلی خط است و خالش می شوم
جویای حالش می شوم مست از خیالش می شوم
با این دل سودائیم رنج و ملالش می شوم
تاریکی و ظلمت گذشت خورشید از نو سر کشید
انگار خواب است اینکه من غرق وصالش می شوم

شاید ...

 

شاید آن روز که سهراب نوشت
 
تا شقایق هست زندگی باید کرد
 
خبر ازدل پر  درد گل یاس نداشت
 
باید این جور نوشت
 
هر گلی هم باشی
 
چه شقایق، چه گل پیچک و یاس
 
زندگی اجبار است