«... اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مردسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانهی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفتهایم
-یعنی همین کتاب اشارات راـ
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
×××
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی
ناگاه
انگشتهای «هیس»
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!»