زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من
می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای
، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد
از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و
گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست نگفتی . اگر عاشق من بودی ،
پیش دیگری چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت
به اندازه صداقت پینوکیو،رفاقت تام و جری و ذکاوت پت ومت دوستت دارم
خیلی قشنگ بود بهار جان
صبح رو با نوشته قشنگت اغاز کردم
ممنونم
راست میگن طراوت همیشه در بهاره
سلام.خیلی جالب بود.موفق و شاد باشی. به ما هم سر بزن.منتظر نظراتت هستیم.