خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

 

از خدا پرسیدم:

خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جوب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی

نفرین به هر چی رفتنه

 

 ای ناز ِ مهربون سلام ، باز اومدم به دیدنت

حال و هوام بارونیه ، از غمه پر کشیدنت 


همبازی قشنگ من ، حالت چطوره مهربون ؟

خوش می گذره بدونِ ما ، زندگی توی آسمون ؟


خورشید خانوم  ،  حالش خوبه؟ از آسمونا چه خبر ؟

اینجا هنوزم ابریه ، از وقتی که رفتی سفر


 عزیزم از خودت بگو ، چشمای نازت چطورن ؟

جات خالیه روی زمین ،  بچه ها از گریه پُرن 


از وقتی رفتی بدجوری ، ساکت و دلگیر کلاس

نوشته هات پاک نشده ، هنوز روی تخته سیاس


دوشنبه کارنامه دادن ، نمره ها خوب نبود زیاد

خانوم مدیر از تو که گفت ، گریه اَمونمون نداد


خیلی دلش گرفته بود ، از نمره هات حرفی نزد

می گفت معدلت شده ، دوباره نوزده و نود


راستی پریروز مامانت ، اومد دوباره مدرسه

می گفت دیگه تو خونمون ، صدام بهش نمیرسه


بهم می گفت چند شبه که ، حتی تو خواب ندیدتت

یه دسته گل آورده بود ، بذار روی نیمکتت


دلم می خواد برات بگم ،  چی شده این بیست و سه روز

هیشکی فراموش نکرد ، همه به یادتن هنوز


فراشِ پیرِ مدرسه ، دیروز سراغ ِ تو گرفت

لاله بهت سلام رسوند ، آدرس ِ داغِ تو گرفت


این شمعا رُ اون داده بود  ، دلش می خواست خودش بیاد

اما بازم هر کاری کرد ، باباش اجازه نمی داد


 

مبصرِ اخموی کلاس ، دلش واسه تو تنگ شده

شبنم احمدی حالا ، عاشق شده ، زرنگ شده 


ترانه رُ یادت میاد ، این روزا خواستگار داره

دوربرش نمی شه رفت ، همش می گه که کار داره 


افشینُ که یادت میاد ،  اون که بهت شماره داد

این روزا به هوای تو ، همه جا دنبالم میاد 


چند بار ازت خبر گرفت ، گفت : اتفاقی افتاده ؟

امروزم انگار اومده ، پشت درختا ایستاده 


هنوز خبر نداره که  عشقش از اینجا پَر زده

امرزو دیگه آوردمش ، ببین چقد حالش بده 


چه روزگارِ سختیه ، طاقتِ من تموم شده

تمومه خاطرات خوب ، با رفتنت حروم شده 


خُب بگذریم باز چه خبر ؟ خدا واسه تو چی نوشت ؟

انگاری خوش می گذرونی !  تنها که نیستی تو بهشت ! 


هفته ی بعد قراره که ، دسته جمعی با بچه ها

یه سر بیام به دیدنت ، با چند تا  از معلما 


حالا  دیگه باید برم ، آخه د اره دیرم می شه

بازم میام به دیدنت ، تا عمر دارم ، تا همیشه...


از کتاب نفرین به هرچی رفتنه

 شایا تجلی

دعا

 

دعا

اگر برای نیل به شادی دعا می کنید و ظلمات غمهای خویش را به آسمان می فرستید شادی شما نیز باید نور صبحگاه قلبتان را در فضا پخش کند،
و اگر هنگامی که روحتان شما را به دعا می خواند کاری جز گریه نمی توانید کرد،
روحتان باید شما را چندان بدین گریه بر انگیزد و چندان پافشاری کند تا بتوانید با خنده و شادی به آستان دعا روید

زرتشت

 

چنین گفت زرتشت اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن ...

اگر کسی را دوست داری خردش نکن...

اگر دستی را گرفتی رهایش نکن...

 مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند

(*)

 

 

هرشب که فرصت می کنم جویای حالش می شوم
از خویش بی خود گشته و مست خیالش می شوم
در آسمان آرزو هر دم صدایش می زنم
چشمم چو بر رویش فتد محو جمالش می شوم
در هر شب تاریک من بدر است ماه صورتش
از شرم این دیدار نو من هم هلالش می شوم
جاریست اشک از دیدگان هرآن که یادش می کنم
مقبول درگاهش شوم اشک زلالش می شوم
سرگشته و حیران شدم دلتنگ و بی ایمان شدم
گویم به هر شیدا دلی خط است و خالش می شوم
جویای حالش می شوم مست از خیالش می شوم
با این دل سودائیم رنج و ملالش می شوم
تاریکی و ظلمت گذشت خورشید از نو سر کشید
انگار خواب است اینکه من غرق وصالش می شوم

شاید ...

 

شاید آن روز که سهراب نوشت
 
تا شقایق هست زندگی باید کرد
 
خبر ازدل پر  درد گل یاس نداشت
 
باید این جور نوشت
 
هر گلی هم باشی
 
چه شقایق، چه گل پیچک و یاس
 
زندگی اجبار است
 

برایت آرزومندم

 

                             

                                                               

                                                               

 

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،


و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی،

آرزومندم که این‌گونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دستکم یکی در میانشان

بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،


برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غره نشوی.

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی

نه خیلی غیر ضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی‌نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند

چون این کار ساده‌ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیر می‌کنند

و با کاربرد درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمایی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی

به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سهره گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌آی هم بر خاک بفشانی

هر چند خرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای این که سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی:« این مال من است»

فقط برای این که روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی این‌ها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم
برایت آرزو کنم

24474c1cy8y18ui.gif156028vfc2dk4waa.gif24474c1cy8y18ui.gif

خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو

 

 

 

estrela_brilhando.gifخداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شوestrela_brilhando.gif

و بر گیر از لب میگون یاری بوس اشک آلود

تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم

سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود

که از درد من و راز درون من خبر گردی

تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی

وفا داری کن و جور و جفایش را تحمل کن

چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد

و بعد در آغوش رقیبی مست و بی پروا

تماشا کن که تا بهتر بدانی حالت مارا

estrela_brilhando.gifخداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندیestrela_brilhando.gif

که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم

ولی فردا همان فردا که آغاز جدایی هاست

بگوید کن فراموشم نمیخواهم پشیمانم

و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک

و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پیکر افلاک

estrela_brilhando.gifخداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردارestrela_brilhando.gif

و از ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را

و خواهی دید با محو کلام دوستت دارم

تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را

وز آن پس هر دلی را کردی از عشق بتی دلشاد

به درس وفا هم در کنار عشق خواهی داد

estrela_brilhando.gifخداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو estrela_brilhando.gif


 

 

آرزو

 

آرزویم این است


نتراود اشک در چشم تو هرگز


مگر از شوق زیاد


نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز


و به اندازه هر روز تو عاشق باشی


عاشق ان که تو را می خواهد


و به لبخند تو از خویش رها می گردد


و تو را دوستت می دارد


به همان اندازه


که دلت می خواهد

¤٬¤

 

وقتی که دیگرنبود

من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظارآمدنش نشستم

وقتی که دیگرنمی توانست مرادوست بدارد

من اورا دوست داشتم

وقتی اوتمام کرد

من شروع کردم

وقتی اوتمام شد

من آغاز شدم

وچه سخت است

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است

مثل تنها مردن

دیگه هیچی نمی خوام

 

 

هیشکی و دیگه نمیخوام
که همسفر بشه باهام
دیگه می خوام تنها برم
تا آخر دقیقه هام


من دیگه هیچی نمی خوام
می خوام فقط تنها بشم
ثانیه هام مال خودم
اینه تموم خواهشم

 

به بلبلی عاشق گفتم ....

 

تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای ...؟

با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای ....؟

به عیادت گل حسرت رفته ای .....؟

بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ....؟

تا به حال در گورستان پائیز بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای........ ؟ قلبت را بر خارش فشرده ای ......؟ با خون گرمت آبیاریش کرده ای......؟ و با گرمای وجودت معشوق را  به گل نشانده ای....!!!!؟؟؟؟

 تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ ...

کنار گلی خوشرنگ می نشینی..

آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ....

می پژمرانی .....

تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی ...

و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر

می گریزی.......... !!!!!

این داستان واقعی است

 

در یک بعد از ظهر آفتابی در یک پیک‌نیک دوستانه, یکی از خانمها به نام اینگرید به طور ناگهانی پایش بر روی سنگی لغزیده و به زمین خورد.

وی بلافاصله از زمین برخاست و به همه اطمینان داد که حالش خوب است و طوری نشده و فقط به خاطر کفش جدیدش پایش بر روی سنگ کوچکی لغزیده است. اطرافیان به وی کمک کردند تا لباسها و دست و صورتش را تمیز کند و از مابقی روز لذت ببرد. حال اینگرید در ظاهر خوب بود و فقط کمی شوک زده به نظر می‌رسید. اما غروب همان روز همسر اینگرید اطلاع داد که اینگرید حالش بد شده و در ساعت 6 بعدازظهر به بیمارستان منتقل شده و در بیمارستان از دنیا رفته است.

اینگرید در اثر ضربه‌ای که در پیک‌نیک به وی وارد شده بود دچار ضربه مغزی شده بود. اگر در میان مهمانان فردی وجود داشت که می‌توانست علائم اولیه ضربه مغزی را شناسایی کند احتمالا اینگرید الان زنده بود. پس لطفا چند دقیقه وقت بگذارید و ادامه مطلب را مطالعه کنید:

 

روش تشخیص ضربه مغزی:

پزشکان معتقدند اگر فردی که دچار ضربه مغزی شده است ظرف 3 ساعت به بیمارستان منتقل شود آنها می‌توانند عوارض این ضربه را به طور کامل از بین ببرند. ولی تشخیص این حادثه و رساندن مصدوم به بیمارستان ظرف 3 ساعت کار مشکلی است چون در حالت عادی چند ساعتی طول می‌کشد تا عوارض این ضربه خود را نشان دهد. متاسفانه ممکن است فرد دچار صدمات جدی در ناحیه مغز شده باشد در حالی که اطرافیان اصلا متوجه هیچ علامت یا نشانه‌ای نشوند. به همین منظور پزشکان توصیه می‌کنند که در چنین شرایطی این سه پرسش ساده را در ذهن بسپارید و در اولین فرصت از مصدوم بپرسید:

1.       از مصدوم بخواهید که لبخند بزند.

2.       از وی بخواهید که هر دو دست خود را از بازو کاملا بلند کند.

3.      از مصدوم بخواهید که یک جمله ساده و مرتبط با زمان و شرایط اطراف خود بسازد. (مثلا امروز هوا آفتابی است.)        grinning-smiley-039.gif


اگر مصدوم در پاسخگویی به هر یک از این سه مورد دچار مشکل شد سریعا مصدوم را به بیمارستان برسانید.

 cheeky-smiley-023.gif

بعد از اینکه تشخیص داده شد که افراد غیرمتخصص نیز تنها با این سه پرسش می‌توانند به ضعف عضلات صورت, مشکل در حرکت بازوها و یا مشکل در تکلم پی برده و با انتقال سریع مصدوم به مراکز درمانی از مرگ مصدوم جلوگیری کنند از عموم مردم خواسته شد که این سه پرسش را به خاطر سپرده و در موقع لزوم از آن استفاده نمایند

تار عنکبوت

 

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمدو گفت من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟

او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دیداما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کردو از سمت دیگری عبور کرد

فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا بروتا به بهشت بروی.مرد تار عنکبوت را گرفت grinning-smiley-035.gifدر همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد.که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتی گفت تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی.دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.

*،*

 

شاید زندگی آن جشنی نباشد که ما انتظار داشتیم

ولی حال که دعوت شده ای تا میتوانی

زیبا برقص

*٪*

 

داشتم اشکهایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی ببخش اگر این روزها عشق !!با گریستن اثبات می شود

nature-smiley-009.gif

طرح چشمانت زمین محبت بود و من قانون جاذبه ات را روزی که سیب سرخ دلم افتاد فهمیدم

اگر جرات عاشق شدن نداریم لا اقل شعور معشوق بودن را داشته باشیم

nature-smiley-009.gif

به حساب بانکی شما میلیونها بوسه ی عشق واریز کردم.شما میتوانید بطورشبانه روزی ازطریق مهرکارت برداشت نمایید

شنیدم که شمشیر یکی را دوتا می کند بنازم به شمشیرعشق که دوتا رایکی می کند

nature-smiley-009.gif

وقتی یک جنگل آتیش میگیره همه حیوونها و پرنده ها فرار میکنن و تنها این درختها هستن که میمونن و میسوزن و با باقی مونده ریشه شون دوباره جنگل سوخته رو میسازن تا حیوونها و پرنده ها بازم بتونن به زندگیشون ادامه بدن .... بیایم تو زندگی مثل درخت باشیم

بزرگترین متهم تاریخ کسی است که نمی دونه قلبش واسه ی کی می تپه.

nature-smiley-009.gif

خستگی من از رودها نیست خستگی من از ماهی هایی است که به زیبایی دریاها نمی اندیشند
پس ای دوست ،زیبا نگر باش

از دست رفیقان عقرب صفت دوستی با مار کبری آرزوست.

nature-smiley-009.gif

ساحل به دست می گردم به دنبال کشتی ایی که در من لنگر افکند تا بارنامه کنم تمام هستی ام را بدان بندری که تو باشی

از شرکت فرش مزاحمتون میشم . اجازه میدی دلمو فرش زیر پات کنم تا هیچ جا جز دلم پا نذاری

nature-smiley-009.gif

هوس بازان کسی را که زیبا است دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می ببنند

 100دفعه گفتم وقتی راه میری جلو پاتو نگاه کن, باز افتادی تو قلب من

nature-smiley-009.gif

یکی میدونه دوسش داری یکی نیمیدونه دوسش داری..بیچاره اونیکه فکر میکنه دوسش داری

اگه با دیدن من غم تو دلت جون میگیره میمیرم که تا ابد قلب تو اروم بگیره

nature-smiley-009.gif

مرد به کرات عشق میورزد، اما کم. زن به ندرت، اما بسیار

خدایا اگر بخواهم انچه در ذهن دارم با تو بگویم هزاران جلد کتاب میشود ولی انچه در ذهن دارم یک جمله بیش نیست:دوستت دارم.

nature-smiley-009.gif

برگرفته از کتاب کیمیا گر (پائولو کوئیلو)

 

تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان

چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی

رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.

به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش

بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در

گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک

میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود

و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد

اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او

پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.

مرد خردمند اضافه کرد: اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست

 پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قاشق

 را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها

در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.

مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که

استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک

 ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»

جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات

روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.

خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند

به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»

مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست

 داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود

می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که

در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند

بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.

خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به

تو سپردم کجاست؟»

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.

آن وقت مرد خردمند به او گفت:«راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون

اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی»

خنده دار ترین ها !!!

 

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

 

چقدر خنده داره که 100  هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

 

چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

 

چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

 

چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می  کنیم و آزرده خاطر می شیم!

 

چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

 

 

چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

 

چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان خداوند در قرآن رو به سختی باور می کنیم!

 

چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری  در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

 

چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی  رو  می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

 

خنده داره . اینطور نیست؟!

دارید می خندید؟

دارید فکر می کنید؟

 

این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.

 

خنده داره؟ ...... نه   تاسف آوره

 

 

 

دیروز را سوزاندیم برای امروز ؟

 امروزمان را گذراندیم برای فردا

 و فردایمان دیروزی دیگر !!!

این است بازی پوچ ما انسانها